بخونید به شرط اینکه حتماً نظر بدید
یارو قله ی شیرکوه رو نتونست فتح کنه میخواد بره اورست!
اون کسی که میگه از گل زیبا تر وجود نداره
حتم دارم روی تو رو ندیده!
یکی به من بگه چرا؟!
چرا تو عزاداریا به هر راهی متوسل میشن تا
مردم رو به گریه بندازن حتی
به قیمت حقیر کردن امامان عزیز ما که
مظهر تمام نکات مثبت هستن.
مگه فقط هدف گریه کردنه؟
پا روی مورچه گذاشتن یعنی با دم شیر بازی کردن!
وقتی این جمله رو نوشتم یاد یه شعر معروف افتادم.
فکر میکنید چه شعری؟
وقتی
فکر
وقتی
فکر
k k k
هر چی فکر کردم نتونستم یه اسم و تصویر مناسب واسه این متنم پیدا کنم.
دلم در انتظارت مرد دیگر به نوش داروی حضورت نیازی نیست!
صفای قدوم بهاریت در پاییز، دیگر نمیتواند
بر شاخه ی خشک دل من شکوفه ی
حیات دوباره بنشاند.
اکنون دیگر چشمم به در آمدنت دوخته نیست
و شامه ام بوی عطر گیسوانت را در مسیر
نسیم ملایم شبانگاهی جستجو نمیکند.
دیگر ذهنم پنبه های تخته شده ی اشتباهات گذشته را
به امید ساختن بستری نرم برای تو، حلاجی نمیکند.
چون دیگر نیروی در جسمم نیست تا عشق را
یاری کند!
تو از من فرار کردی من از خدا!
تا حالا مجبور بودم واسه آپدیت کردن وبلاگم به خونه ی دوستان برم
اینم اولین آپدیت با کامپیوتر خودم
قدرت دادن تو شروع نافرمانی من بود!
عمریست دعوتت را رد میکنم اما تو باز مرا دعوت میکنی.
همه چیز من از توست اما من بنده ی غیرم!
با این همه نافرمانی از جانب من، باز تو مرا می پذیری و هرگز در نعمات بی کرانت
را به روی من نمیبندی.
دیر زمانیست من تشنه لب از چشمه ی زلال و گوارای محبت تو فراریم
ودر بیابانهای گمراهی خویش سرگردان.
عمریست در پی سرابهایی هستم که تو همیشه مرا از رفتن در پی آنها بر حذر داشته ای.
چشمه ی گوارای تو همیشه در نزدیکترین جاست در پی من روان ومن لب تشنه از آن گریزان.
خداوندا به من اراده ای قوی بده تا باز گردم
و به دنبال هیچ عمر گرانبهای خویش را فنا نکنم.
من خوب میدانم اگر وجود خویش را با کینه، حسد، غرور و هزاران خصلت حیوانی پر کنم دیگر
جایی برای انسانیت و در من باقی نخواهد ماند.
خداوندا از تو تمنا دارم مرا یاری نمایی تا زشتبها را از باطن خویش بزدایم و
به انسانیت و کمال نزدیک گردم.
l l l
چون رقص شاخه ای با نسیم با ساز تو میرقصم
مواظب باش طوفان ساز بد آهنگ تو
مرا از بیخ نشکند