سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام!!!

ساحل سمج

من یه ساحلم تو یه دریا.

اگه با موج بوسه هات خیسم نکنی هل میخورم تو وجودت!

میام تو قعر تو

حتی اگه منو صد بار بیرون بندازی بازم میام اونقدر میام تا

دونه دونه ی شنهام تو وجودت پخش بشه جوری که

نتونی اونا رو از خودت جداشون کنی

* * * * * * * * * *

از یه جمله ی عاشقانه شروع کردم کم کم اصلاحش کردم یه وقت دیدم شده داستان!

خیلی واسه اسمش فکر کردم بالاخره تصمیم گرفتم اسمشو بذارم دختر فراری! 

دختر فراری

تو یه شب سرد زمستون پسرکی بازیگوش

تو اتاقش در حال بازی کردن با اسباب بازی جدیدش بود.

درست پشت پنجره ی اتاقش زیر دونه های برفی که رقص کنان

از آسمون پایین میومدن یه قفس آویزون بود.

تو این قفس یه چلچله ی کوچیک از سرما کز کرده بود.

دونه های سفید برف داشتن کم کم

بدن نیمه جون و سرد پرنده ی اسیر رو کفن پوش میکردن.

پسرک با عجله اومد بیرون و یه مشت گندم ریخت

تو قفس بعد با سرعت بر گشت به اتاقش.

چلچله ها به مناطق گرم کوچ کرده بودن.

خونواده ی چلچله ی ما خیلی مصر بودن

 که دخترشون باهاشون بره

اما خانم چلچله ترجیح داده بود با پسر مهربون

بمونه تا اینکه با خونوادش کوچ کردن.

واسه همین خونوادش رو ترک کرد.

چلچله ی زیبا هرگز فکر نمیکرد که یه روز

پسر بچه ازش سیر بشه.

اصلاً به ذهنش خطور نمیکرد که عاشق سینه چاکش

یه روز اونو از رو شونه هاش برداره و تو قفس زندونی کنه

قفسی که واسش حکم تابوت رو داشت.

صبح فردای اون روز برف همه جا رو سفید پوش کرده بود.

پسر بچه واسه برف بازی اومد بیرون.

قفس کاملاً با برف پوشیده شده بود.

اون در قفس رو باز کرد و چلچله ی بی جون رو

که از سرما یخ زده بود توی دستای گرمش گرفت!

زیر لب گفت

"بیچاره یخ زده ولی مهم نیست تابستون یه قشنگترش رو میگیرم.

مخ این چلچله ها رو خیلی راحت میشه زد!"





برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ  ,
مطلب بعدی : انگشتی واسه باز کردن گره       




کد حباب و قلب
............ طراح قالب...........


کد آهنگ

کد موسیقی

قالب وبلاگ