تو اولینی!
من تو را در شکوه آبشاران و گردش فلک میبینم!
تو را من در زیبا گل بهاری، مستانه آواز قناری و برکه ی پر ز ماهی میبینم!
در سنجاقکی چالاک که با وقار در لابلای گلها در گردش است.
در اشک شوق گلبرگ در صبحگاهان و سرخی غروب در شامگهان.
همه چیز نشانه ی توست!
چون چشم باز میکنم تو اولینی!
یه گزارش از یزد!
سلام من گزارشگر بر گل زی هستم با یه گزارش دیگه!
یه روز واسه تهیه ی گزارش به کویر مرکزی کشور عزیزمون رفتم. تا چشم کار میکرد شن بود. راه رفتن تو زمین شنی خستم کرده بود! همینطور که میرفتم نگام رو بر گردوندم. جای پاهام رو شنها میموند. با خودم گفتم چه خوب میتونم از همین راهی که اومدم به راحتی بر گردم!
بوته های خار با فاصله ی زیاد روئیده بودند.
کنار یه سنگ بزرگ بوته ی خار باریکی توجه من رو به خودش جلب کرد. با خودم گفتم بد نیست با اون مصاحبه کنم!
"سلام بوته ی خار قشنگ میبینم از همه بلندتری و لاغرتر ولی باز در تلاشی!؟"
بوته ی خار گفت "مگه میشه تو کویر تلاش نکرد"
بعد به پایین اشاره کرد و ادامه داد
"این بوته ی بیچاره رو نگاه کن اگه میدونست چی در انتظارشه اینقدر
نمیخوابید"
گفتم "خب چرا بیدارش نمیکنی مگه تو حس نوع دوستی نداری"
خار گفت "چند بار تا حالا بیدارش کردم اما باز میگیره میخوابه"
خار تنبل رو صداش زدم بلند و بلندتر تا بالاخره بیدار شد.
با دست شنها رو کاملاً پس زدم و گفتم
"بیا اینم یه فرصت دیگه تنبلی رو بذار کنار"
بوته ی خار شروع کرد به نصیحت کردن رفیق تنبلش
یه تنبل همیشه از زمونه عقب میمونه.
اگه تنبلی کنی قافله ی زندگی تو رو جا میذاره.
اگه رشت نکنی باد گذر زمان، تو رو زیر شنهای کهنگی مدفون میکنه!
اون در حال نصیحت کردن بود که من به راه افتادم.
تا اینکه طوفان شن منو زمین گیر کرد.
بعد از چند دقیقه طوفان فروکش کرد من فهمیدم که گزارش تهیه کردن تو کویر به این سادگی نیست.
تصمیم گرفتم به خونه بر گردم اما طوفان جای پاهام رو از بین برده بود!
از روی خورشید جهتم رو پیدا کردم و راه افتادم!
هرگز فکر نمیکردم که یاد گرفتن یه چیز ساده یه روز جون من رو نجات بده.
وقتی به سنگ بزرگ رسیدم از بوته های خار خبری نبود!
از سنگ سراغ دوستام رو گرفتم اون گفت
طوفان بوته ی بلند رو شکست و بوته ی تنبل رو زیر شنها مدفون کرد اما
بوته های معمولی هنوز سر جاشون هستند!
u u u
غنچه ی لب تو وقتی باز بشه دنیا واسم گلستون میشه!
کی میگه با یه گل بهار نمیشه؟!