سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیا عشق این است؟

آیا عشق این است؟

امروز عاشق فردا فارغ آیا عشق این است؟  عشق و ازدواج و بعد طلاق آیا عشق این است؟  آیا ازدواج عشق را از بین می برد؟

به راستی چرا دو نفر بعد از مدت زیادی عاشقی و تلاش در جهت وصال بعد از تحقق آرزویشان با هم مشکل پیدا کرده کارشان به جدایی ختم میشود؟! مشکل اینجاست که وقتی چیزی را صاحب می شویم از آن غافل می شویم! مشکل اینجاست که امروز در محبت و کمک با هم مسابقه میدهیم ولی فردا به کوهی از توقعات بیجا مبدل میشویم. امروز میخواهیم ثابت کنیم که به او اطمینان داریم و تلاش میکنیم تا مورد اطمینان او واقع شویم اما فردا اطمینانی در کار نیست. دیروز میخواستیم همه ی بار او را به دوش بکشیم ولی امروز بار خودمان را نیز به دوش او میگذاریم! روز قبل برای دیدنش لحظه شماری میکردیم ولی حالا چهره اش آزار دهنده شده. قبلا با عشقمان در آسمان آزادانه پرواز میکردیم ولی الان به مرض غیرت دچار گشته ایم و با محبوس کردن عشقمان در قفس عفت او را زیر سوال برده ایم.  ما برای ایجاد امنیت آزادی را سلب کرده ایم!

من میخواهم در کنار کسی باشم که با او احساس آرامش کنم من از وانمود کردن بیذارم از محبوس شدن و تحت نظر بودن  از حرفهای تکراری از تحمیل کردن و تحمیل شدن بیزارم  بحثهای بیهوده مرا از تو دلسرد میکند و تو را از چشمم میاندازد  من از توقعات بیجا از زنجیرهای بر پا و طنابهای بر دست بیزارم  شانه خالی کردنها تنها گذاشتنها اینهاست که مرا زجر میدهد  جانت را به پای من میریختی و امروز مرا از پای در میاوری  با من هم پرواز بودی و اکنون تنها  می پری  خود را مالک من میدانی و خود از آن دیگری  صاحب جسمم شده ای و از دلم بیخبری...!



      

همین امروز!

همین امروز! 

بگذار تا سیر نگاهت کنم

بگذار تا دستانت را به گرمی بفشارم

تا تمام محبتم را به پایت بریزم

تا در آغوشم تن رنجورت را‌ آرام بخشم

من از جدایی میترسم

از رفتن بی تو از ترس ندیدن تو میترسم

میترسم از لحظه ای دیگر

که تو را یا من را در جسم روحی نباشد

برای جبران محبت این لحظه

باید تا زنده ایم برای هم زندگی کنیم

باید به جای غم عشق را نثار قلبها کنیم

زندگی یعنی دلها را به یکدیگر پیوند زدن و یکی شدن

یعنی در غم و شادی خلق شریک شدن

یعنی میل بوسیدن و درنگ نکردن

که شاید فرصتی دیگر نباشد!

 



      

توقع

توقع

اگه به کسی محبت یا خدمت نکنی خیلی بهتره تا اینکه

واسه کسی کاری انجام بدی و بعد از مدتی

پشت سرش بگی فلانی بی چشم و رو بود.

اگه واسه بندگان خدا کاری انجام میدی

هدفت فقط جلب رضایت خدا باشه که اگه

کبابو نبردی حداقل ثواب برده باشی.

منشا بسیاری از مشکلات ما انتظار نابجاست.

محبت و خدمت یک وظیفه ی انسانیه و جواب این سوال که:

آیا در پشت این صورت انسانی

یک سیرت انسانی وجود داره

یا اینکه ما با گرگی در لباس میش طرفیم؟

رفتارت را عاشقانه کن تا معشوق خلق گردی و لایق بهشت!

 



      

به رنگ باد

به رنگ بادی  که طوفان نشود

بادی که از هر گل و شکوفه ای عطری برگیرد و غباری بر گلبرگها ننشاند

بادی که بال پروانه ها را نشکند و درختان را از ریشه نکند

آتش را گسترش ندهد و فانوسها را خاموش نکند

برای دشتهای تشنه ابر ارمغان آورد

و دنیا را زندگی ببخشد

به رنگ نسیم

 بهاری

که از پنجره

در فصل زردی و خزان

بوی زندگی را به اتاق سرد میدمد

بین این همه انسان من تنهای تنها مانده ام

پنجره را باز میکنم باد خشمگین اتاقم را زیر و رو میکند

از اتاق بیرون میروم باد کلاهم را میبرد و خورشید صورتم را میسوزاند

به کجا روم که دمی آرام گیرم؟



      

آشیانه

آشیانه ی تاریک من

کور مادرزاد بودم ولی شاد در دنیای تاریک و بی ستاره ی خویش

در دنیایی که زیبایی پر قو بود و زشتی زغال داغ 

تا اینکه تو آمدی چون طلوع خورشید از مشرق

همه تن چشم شدم مبهوت روی خورشید تو 

آرام آرام سوی مغرب میرفتی و آواز ماندن میخواندی 

خورشید روی تو مردمک دیده ی من گشت

و آهسته در پشت پلک کوهای مغرب

با آواز تا ابد با تو هستم خاموش گشت 

شفق در چشمانم نقش بست

دیگر نه مرا تاب ماندن در تاریکیست نه امید دیدار خورشید

افتان و خیزان آشیانه ی تاریک خویش را ترک میکنم 

 تو آشیانه ام را به باد دادی...! 

 



      

سکوت و فریاد...!

  

 

عشق من 

من عشقم را ندیده ام اما

صدایش چون نجوای چشمه ای خنک و گوارا

دائما کویر بکر احساسم را نوازش میکند

 

عشقم را ندیده ام اما

نجوای گوش نوازش سنگ احساسم را لطیف تر از پر قو نموده

من آنقدر لطیف گشته ام تا از برای او نرم ترین بستر گردم

بستری که در آن آرام گیرد و آرام شوم

او به خواب رود من تا صبح به چهره ی ماه گونش خیره گردم و نیرو گیرم

اگر من عشقم را ببینم او را در شاه نشین قلبم خواهم نشاند

و از شیره ی جانم به او خواهم نوشاند

سعید احمدی





برچسب ها : روزه؟  ,
      

عشق من

 

عشق من

من عشقم را ندیده ام اما

صدایش چون نجوای چشمه ای خنک و گوارا

دائما کویر بکر احساسم را نوازش میکند

عشقم را ندیده ام اما

نجوای گوش نوازش سنگ احساسم را لطیف تر از پر قو نموده

من آنقدر لطیف گشته ام تا از برای او نرم ترین بستر گردم

بستری که در آن آرام گیرد و آرام شوم

او به خواب رود من تا صبح به چهره ی ماه گونش خیره گردم و نیرو گیرم

اگر من عشقم را ببینم او را در شاه نشین قلبم خواهم نشاند

و از شیره ی جانم به او خواهم نوشاند

سعید احمدی





برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ  ,
      

اسیر باد

I would have talked less and listened more

 

 

اسیر باد 

ما خانه های کوچک و محکم خویش را با خیمه های بزرگ معاوضه میکنیم

ما کلمه ی اتحاد را فراموش کرده تک به تک به میدان میرویم و مغلوب میشویم

هر روز بار ما سنگین تر و لقمه ی ما سبک تر میشود ما ناظریم و دم نمیزنیم

به زنها و کودکان ما رحم نمیکنند و ما برای آهن پاره هایشان دل میسوزانیم

ما سالهاست که در درک اسفل السافلین دنیای خویش عرش اربابان خود را رفیع تر میکنیم

ما نمیدانیم که در این جنگل هر چه ضعیف تر باشیم صیادان بیشتری خواهیم داشت

و بهای ضعف خویش را با جانمان خواهیم پرداخت

 

ما باید باور کنیم قدرت و حرمت خویش را

باید فکر و نیروی بازوان خویش را

برای آسایش خود و خانواده ی خود به کار گیریم

ما از بی حرمتی بالا نشینان پست سرشت خسته ایم

باید همان جایی بنشینیم که خدایمان لایق گردانیده

باید  صفت اشرف خویش را از ایشان باز ستانیم

و حقارتشان را بر سرشان بکوبیم

باید باور کنیم که در این دنیا برای همه رزق و روزی هست

باور کنیم که اگر در جای درست بنشینیم

روزی یمان از آسمان هم که شده خواهد رسید...!

 





برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ  ,
      

گلایه مکن

 

  گلایه مکن 

خداوند دستانی به من داد هنرمند تا رؤیاهایم را متجلی سازم

پاهایی قوی تا با زمان به پیش روم و از مهلکه های بیگاری بگریزم

اما من ایستادم و شانه هایم نردبان صعود فرصت طلبان شد

و حرکت دستان هنرمند من برکت جیب آنها گشت

آفریدگارم فرمود:

گر طالب آسایشی به غیر از راه من گام بر ندار!

و رزق و روزی از غیر من طلب مکن!

ولی من در راه مطلوب فرعونیان روان گشتم و چشم به گنجینه ی آنها دوختم

غافل از اینکه این گنجینه حاصل به بردگی کشیدن امثال چو منیست

و از اینان انتظاری جز این نیست!

به تنگ آمدم و دست بر آسمان بردم خواستم گلایه کنم

اما من درونم ندا سر داد:

تو که در پی ناحق میروی به چه رویی شکوه به درگاه حق میبری؟!

 





برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ  ,
      

درخت عریان به بار نرسد

قلبت برای کسی بتپد که قلبش برایت بتپد

از جان شیرین بهر کسی بگذر که از جان شیرین بهرت گذرد

همسفر با کسی شو که چو از پای فتادی تنها نرود

اعتماد به کسی کن که تو معتمدش باشی

چو اعتماد از بین رود دوستی از میان برود

تو گل بهاری به پاییز نرسی

چو در بهار هم آغوش پاییز شوی به بار نرسی

نفس بهاریت را در فضای پاییز جایی نیست

لب فرو بند که درخت عریان به بار نرسد





برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ  ,
      
<      1   2   3   4   5   >>   >




کد حباب و قلب
............ طراح قالب...........


کد آهنگ

کد موسیقی

قالب وبلاگ