به رنگ بادی که طوفان نشود
بادی که از هر گل و شکوفه ای عطری برگیرد و غباری بر گلبرگها ننشاند
بادی که بال پروانه ها را نشکند و درختان را از ریشه نکند
آتش را گسترش ندهد و فانوسها را خاموش نکند
برای دشتهای تشنه ابر ارمغان آورد
و دنیا را زندگی ببخشد
به رنگ نسیم
بهاری
که از پنجره
در فصل زردی و خزان
بوی زندگی را به اتاق سرد میدمد
بین این همه انسان من تنهای تنها مانده ام
پنجره را باز میکنم باد خشمگین اتاقم را زیر و رو میکند
از اتاق بیرون میروم باد کلاهم را میبرد و خورشید صورتم را میسوزاند
به کجا روم که دمی آرام گیرم؟