عشق من
من عشقم را ندیده ام اما
صدایش چون نجوای چشمه ای خنک و گوارا
دائما کویر بکر احساسم را نوازش میکند
عشقم را ندیده ام اما
نجوای گوش نوازش سنگ احساسم را لطیف تر از پر قو نموده
من آنقدر لطیف گشته ام تا از برای او نرم ترین بستر گردم
بستری که در آن آرام گیرد و آرام شوم
او به خواب رود من تا صبح به چهره ی ماه گونش خیره گردم و نیرو گیرم
اگر من عشقم را ببینم او را در شاه نشین قلبم خواهم نشاند
و از شیره ی جانم به او خواهم نوشاند
برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ ,