میگن مادر بزرگ من آدم عجیبی بود دستاش همیشه در حال کمک به بنده های خدا بود و انگشتهاش همش در حال باز کردن گره.
گره از کار اونهایی که انگشتی واسه باز کردن گره های زندگیشون نداشتند...!
خدا بهش عمر طولانی و با پر بار داد تا آخر عمرش سرحال بود و درکش از جوونها بیشتر.
یه روز رفت بی صدا و بدون درد و رنج!
خدا اون رو راحت از دنیا جدا کرد چون دلبستگی به دنیا نداشت
چون نمیتونست درد و رنج بنده های خدا رو ببینه و ساکت بنشینه خدا روحش رو بدون درد و رنج مثل پروانه ای که از بطری خلاص میشه آزاد کرد وبه درگاهش فرا خوند!
خداوندا تو را شاکرم که به من چشم دادی تا ببینم و عبرت بگیرم.
ببینم آن بندگانی را که در طول حیات خویش مخلوقات تو را زجر دادند و زجر کشیدند و در فلاکت از دنیا رخت بر بستند.
و آن بندگانی را که تا لب تشنه ای میدیدند آب میشدند و چون چشمه ای زلال و گوارا سوی او روان میگشتند.
از هیچ دل غمگینی نگذشتند مگر آن که غم از آن برگیرند و شادی به آن بریزند و تو نیز آنها را در حالی به سوی خویش خواندی که لبخند بر لب داشتند و دعای خیر بندگان تو بدرقه ی راهشان بود نه نفرین و شکایت خلق.
خداوندا به من قدرت بده تا در مسیر انسانیت خویش گام بردارم مسیری که مقصدش منزلگه مقربان درگاه توست!
برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ , روزه؟ ,