دیو درون من!
در درون خویش دیوی پرورانده ام سرکش که بر من چیره گشته.
من لوح سپید دلم را با جوهر جهل خود سیاه کرده ام!
خداوندا به من نیرو بده در کشاکش مبارزه با جهل خویش
و به من اراده بده در به آتش زدن طومار نافرمانی تو، که اعمالم را رهبر شده.
الهی به من قدرت بده باز گردم تا چهره ام را فقط در آینه شفاف قلب خویش
نظاره کنم نه آینه ی تیره ای که چهره ی کریه شیطان بر آن حک شده!
نمردیمو داستان نویس هم شدیم اگه عیب و ایرادی داره به بزرگی خودتون ببخشید
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم!
داستان کشور اِوِرسان
سالها پیش اونطرف کوه قاف کشوری بود با نام Eversun
تو این کشور کوچیک مردمی بودند صمیمی و مهربون.
هر چند دو مذهب متفاوت داشتند ولی با هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند.
تو مشکلات با هم یکی میشدند و تو دفاع از کشور قشنگشون یه مشت سنگین تشکیل میدادند که حتی قویترین دشمنان رو به عقب میروند.
بله بچه های عزیز چون کشور قصه ی ما تو دل هر وجب از خاکش پر بود از گنج و دفینه دزدهای دریایی اونور دنیا که همه جا رو تصاحب کرده بودند چشم طمع بهش دوخته بودند ولی از هر دری و با نقشه ای که وارد میشدند با شکست مواجه میشدند و مشت سنگین اتحاد مردم اونا رو به همون جایی که غصب کرده بودند و به عنوان وطن توش لنگر انداخته بودند پرتاب میکرد...!
همون جایی که مالک اصلیش بومیان سرخ پوست بودند ولی حالا اقلیت اونجا محسوب میشن!
همونهایی که مزرعه ی سرخ پوستهای ساکنش رو مثل یه فیل ویران کرده بودند.
ولی حالا این فیل شرور مرکب یه بوزینه ی خونخوار شده بود!
بله بچه های عزیز رو دنیا فقط چند جا مونده بود واسه صاحب شدن و غارت کردن از جمله همین کشور کوچیک قصه ی ما.
دردسرتون ندم یه روز مکان مقدسی که متعلق به نصف مردم بود مورد حمله قرار گرفت و ویران شد!
شواهد به دست اومده نشون میداد که کار کار فرقه ی دومه و همین باعث شد رابطه بین دو گروه کمی تیره بشه ولی چون مردم با هم یه جورایی گره خورده بودند و دوستی دیرینه داشتند زود یادشون رفت.
تا اینکه همین اتفاق واسه فرقه ی دوم افتاد و مکان مقدسشون مورد تعرض قرار گرفت.
روابط تیره شد و مردم به جون هم افتادند تو این بین دزدان دریایی از فرصت استفاده کردند و با یه گروه که قدرتش کمتر بود طرح دوستی به بهانه ی کمک ریختند و تو منطقه شون یه پایگاه محکم و غیر قابل نفوذ ایجاد کردند و عده ای مزدور و جاسوس بین مردم فرستادند تا بقایای وحدت مردم رو از بین ببرند و خودشون شروع کردند به غارت گنجها و دفینه های کشور به آشوب کشیده شده! چند نفری که بو برده بودند همه ی این اتفاقات نقشه بوده به صورت مشکوک ناپدید شدند!
حالا همه فهمیدند که اشتباه کردند ولی دیر شده و دیگه به این آسونی نمیشه از این دام خلاص شد...!
راستی به نظر شما چرا کار به اینجا کشید و چطور میشد از این اتفاق جلوگیری کرد!
به نظر من تو اتفاق اول که مسلماً کار همون دزدهای دریای بود اگه گروه مظنون به گروه دیگه واسه بازسازی مکان مقدسشون دست یاری دراز میکردند هر گز اتفاق دوم نمیافتاد نظر شما چیه؟
برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ ,