آزادی...!
من حافظ ناموس خویشم و دزد ناموس دگران
در حالی دم از حق میزنم که لقمه ی دیگران را در دهان دارم
چون فطرت آدمیزادی با مزاجم سازگار نبود
به فطرت حیوانی روی آوردم
چشمان مو شکافم همه چیز را میبیند جز آینه
گوشهای تیزم همه چیز را میشنود جز انتقاد
با صالحان مینشینم
با آنها بر میخیزم و همراه میشوم اما باشیطان همپیمانم
سنگین است لباس میش بر دوشم
خوشا روزی که رخت آزادی بپوشم
برچسب ها : نمایش تمام صفحات وبلاگ ,