همراه من
من به وصال میاندیشم
در همه روز در همه شب
من به وصال میاندیشم
به وصال با زندگی به وصال با عشق
به وصال با تو که تمام زندگی و عشقی!
من میخواهم متولد شوم میخواهم طعم زنده بودم را بچشم
زندگی کنم قبل از آنکه بمیرم
ای عمر من
مرا در خلوت رؤیایی عطر نفسهایت میهمان کن
که سخت مشتاق دیدار توام
دستم را بگیر و به ضیافت نوازش گیسوانت ببر
که سخت محتاج محبت به توام
عاشقم باش که عاشق توام به من بیاندیش که بیدار توام
همراه من باش که همراه توام طبیب من باش که بیمار توام
از آن من باش که از آن توام
قلبت را به من بسپار که قلبم برای توست
تو بهترین هدیه از جانب خداوندی
کلام تو گره گشای تمام مشکلات من است
تنهایم مگذار ای یگانه همراه من
و ای یکه تاز دشتهای راز من...!
ای کاش!
ای کاش میتوانستم مدتی بی خیال تو شوم و عکس العمل تو را ببینم
اما چه کنم که لحظه ای نمیتوانم تو را از خاطرم بیرون کنم
کاش قادر بودم چون آفتاب پرست به رنگ تو در آیم
تا بتوانم همیشه در آغوشت بمانم
اما مگر جز خدا کسی میتواند اینگونه قامت آرایی کند؟
ماه روی تو کمال زیباییهاست
دیدگانم را با خود ببر
چون به جز دیدن روی تو به آنها نیازی ندارم
خداوندا آنقدر به من نمت داده ای
که اگر شبانه روز را صرف سپاس تو کنم
ذره ای از آن را کفایت نکند
ای معشوق من اگر تمام عمرم را
به شکر گفتن نعمت بی نظیری چون تو سپری کنم
باز هم کم است
خیلی کم است!
