استثمار
کشاورز دانه ریخت و از دشت گندم خواست
دشت از کشاورز تمنای آب نمود
کشاورز گفت تو سبز شو تا به تو آب دهم
دشت با وعده ی آب دانه ها را رویاند
و از کشاورز آب خواست
کشاورز گفت تا به بار نرسی به آب نرسی
زمین به بار نشست و کشاورز گندمها را درو نمود
دریغ از یک قطره آب
و این کشاورز سالهاست که با وعده های تو خالی
شیره ی زمین بی مغز را میکشد...!
دل سر در گم
زخم بزن و برو چون دگران
که هر دل سر در گم محکوم به زخم خوردن است!